۱۳۸۸ فروردین ۳۱, دوشنبه

وطنم

1. به این آهنگ گوش می کنم.

2. یه دوستی برام این لینک را فرستاده. می خوانم. گریه ام می گیرد. عصبانی می شوم. تنم می لرزد و از خودم می پرسم که آیا می توانم؟ هر کداممان چند تا از این خاطره ها داریم؟ شاید بنویسم چند تایشان را.

3. فیس بوک جای جالبی شده. هر هفته یکی دو آدم قدیمی بعد از ده بیست سال پیدایشان می شود. خوشحال می شوم سراغی می گیرم. عکس هایشان را نگاه می کنم. و بعد ... احساس غربت می کنم. نه از دور بودن فیزیکی،با آرایشها و چهره ها نمی توانم ارتباط برقرار کنم.
نیامده ام این ور دنیا که بنشینم آدم ها را قضاوت کنم که چرا این شکلی شده اند. حرفم این نیست.

4. رفته ام مهمانی. داریم قاه قاه می خندیم. نمی دانم از کجا حرف می کشد به آزیر قرمز، به بمباران و به همه ی دنیای کودکانه ی ما که از جنگ پر شده بود. خاطره های پر رنگی که از زیر قاه قاه خنده مان بیرون می زند.

هیچ نظری موجود نیست: