۱۳۸۸ مرداد ۸, پنجشنبه

برگشته ام. برگشته ام و حالم خوب است. هنوز زندگی دیگرم را دارم و این برایم آرامش بخش است. روزهای اول سخت بود. تطابق واقعیت و انتظار-نوستالژی سخت بود. تحمل تغییراتی که در نبود من اتفاق افتاده و نشان از نبودن دارد و دوری، سخت بود...

حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم و افتاد
حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم و تر شد
بگوچند مرغابی از روی دریا پریدند

کم کم بهتر شد. کم کم خانه، خانه می شود و آدمها شکل خودشان می شوند و من از انتظار-نوستالژی در می آیم و با واقعیت صلح می کنم. همین خوبست، همین خوبست.