۱۳۸۷ خرداد ۸, چهارشنبه

هنوز نمی دونم که می خوام با این وبلاگ چه کار کنم؟ می خوام وسیله ی ارتباطیم با آشناها باشه یا گوشه ی دنجم؟
گاهی اینقدر دلم می گیره که نمی دونم خوبه یه جایی که هیچ کس نمی خونه بنویسم یا خوبه گوشی را بردارم و زنگ بزنم به یکیتون. بعد چی؟ من از این ور دنیا زنگ بزنم گریه و زاری؟ یعنی چی اون وقت؟
اینه که نتیجه میشه یه وبلاگ مخفی، یه پست منتشر نشده و یه دلتنگی تقسیم نشده.

۱۳۸۷ خرداد ۷, سه‌شنبه

کاش من یه موش کور می شدم بعضی وقتها. یه سوراخ می ساختم واسه ی خودم یه جایی زیر زمین، یه گوشه ی دنج و مخفی و
می خوابیدم...
1- می دونین چرا زبان فرانسوی به گوش ما خوش آواست؟ چرا به نظرمون آهنگین میاد؟ برای اینکه به گوش یه آدم نا آشنا فارسی و فرانسه آهنگی مشابه دارند!
جالبه که به محض گرم شدن هوا آدم سرما را فراموش می کنه. شاید هم این فراموشیه که به انسان اجازه میده به زندگی ادامه بده و برای تازه ازراه رسیده ها جا باز کنه و جدید ها عادت کنه.

هیچ صیادی در جوی حقیری که به مردابی می ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد

امروز این را توی یه وبلاگ دیدم و کلی حالم خوب شد. یاد روزهایی افتادم که تمام کتاب دفترهام پر شعر بود. کمبود شعر پیدا کرده ام.، کمبود حرفهای خوب! دلم یکم معنویت می خواد.

۱۳۸۷ خرداد ۶, دوشنبه

و اما! امروز روز امتحان بزرگ بود. فکر کنم که خوب نوشتم. از تلاشم راضیم واین احساس جدیدیه. احساسی که سالها نداشتم و کمبودش را حس می کردم. بعد از امتحان حالم عجیب بود، این که روز امتحان بزرگ و من امتحان بدم و حالم خوب باشه بعدش مثل یک رویا بود و حالا رویا محقق شده بود. حس جالبیه.

۱۳۸۷ خرداد ۳, جمعه

امتحان زده

وقت کمی تا امتحان مونده. الان جمعه عصره و من ازتصور حجم کارهای باقیمانده سرم گیج میره. دیروز رسما کم آورده بودم. دیگه نمی کشیدم. امروز بهترم اما سرعت پیشرفتم سرعت مورچه است و هر چه به امتحان نزدیک تر میشیم کندتر میشم
ماشین بیچاره شده کتابخونه ی متحرک من! از بس چیز میز! توش چپوندم. دیگه حتی کیفم را با خودم تو خونه نمی آورم بس که وسایلم زیاده. جرثقیل ارزون سراغ ندارین؟
کم و بیش از تلاشم راضیم. دیگه امید به خدا :)