۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

سالها پیش کشف کردم که وقتی حالم خوبه و پیشرفت می کنم دائم در حال ارزیابی خودم نیستم و ازجایی که هستم و کاری که می کنم راضیم. حالا که اینجور نیست، هر روز راه جدیدی کشف می کنم که به جای بهتری ختم میشده که من از دستش دادم. فکر کنم قدم اول پیشرفت کنار اومدن با جایی که هستم باشه.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۰, دوشنبه

اضطراب کاملا منو از پا انداخته. یعنی دیگه رسما هیچ کاری پیش نمیره. یا خوابم یا دارم دور خودم می پیچم و از این شاخه به اون شاخه می پرم. وقتی هم برام نمونده. مگه اینکه به قول این استاده معجزه بشه تو این چند روز. یه گروه داورهم دارم یکی از یکی سخت گیرتر. به هر حال الآن کاریش نمیشه کرد. فقط باید بچسبم به کار و اونی که می تونم را انجام بدم. فکر می کنم تنها راهی که برام مونده اینه که خودم را راضی کنم. داوران که راضی شدنی نیستند احتمالا.

۱۳۸۹ فروردین ۲۳, دوشنبه

Like Flowers in Spring

I wish we were flowers.
we wait for the nice weather to open our eyes.
getting warm and feeling sunshine to support our growth, we would open our eyes and say hello to the world.
It feels so great to lengthen our hand to the shiny sun...
Just if we were like flowers in Spring.

کاش ما مثل گلها بودیم.
منتظر می شدیم تا آفتاب گرممون کنه
بعد دستامونو توی آفتاب دراز می کردیم و قد می کشیدیم
فقط وقتی که بهار بود و هوا مساعد بود
نه وقتایی که رشد کردن با درد کشیدن همراهه

۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

چند روزه که دارم به این فکرمی کنم، که قسمت هیجان انگیز زندگی تموم شده و دیگه چیزی نمونده که براش هیجان زده بشم و رویا ببافم. شاید برای همینه که آدم ها بچه دار میشند، که بتونند رویاهای جدیدی ببافند.

۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

زندگی مدل این روزهای من

یه روزهایی هست که بهترین مطالعه قبل از خواب، میشه یه مقاله ی جدید را از انبوه صف "باید خوانده شود" بکشی بیرون و بعد تو خواب و بیداری به مدلت فکر کنی...