۱۳۸۷ آبان ۳۰, پنجشنبه

هزار خورشید تابان را خواندم و چقدر دوست داشتم کاش یک نفر به همین زیبایی شهر و زندگی ما را توصیف می کرد
خوب نیستم دلتنگ و خسته ام دلم بی نهایت تنگ شده برای یک گپ دخترانه برای یک چای عصرانه در خانه ی پدری برای در آغوش کشیدن خواهرزاده هام
شادی های کوچک زندگیم را از دست داده ام و روز به روز به نظرم ارزشمندتر می آیند و این حفره این جای خالی پر ناشدنی تر



۱۳۸۷ آبان ۱۵, چهارشنبه

دیروز انتخابات آمریکا بود. شب لحظه به لحظه نتایج را اعلام کردند و مردمی که به خیابون ها ریخته بودند و شادی می کردند را نشان دادند. الآن هم که صبح روز بعد است من دارم مردمی را تماشا می کنم که به آینده امید دارند، و با افتخار اعلام می کنند که باور نمی کردند روزی را ببینند که یک سیاه رییس جمهور آمریکا بشه و این لحظه براشون چقدر ارزشمنده. به محقق شدن رویای مارتین لوتر کینگ اشاره می کنند و من به راهی که طی شده فکر می کنم. و راستش دلم می گیره. کی ما می تونیم چنین امید و شوری را در ایران تجربه کنیم؟