۱۳۸۷ آبان ۳۰, پنجشنبه

خوب نیستم دلتنگ و خسته ام دلم بی نهایت تنگ شده برای یک گپ دخترانه برای یک چای عصرانه در خانه ی پدری برای در آغوش کشیدن خواهرزاده هام
شادی های کوچک زندگیم را از دست داده ام و روز به روز به نظرم ارزشمندتر می آیند و این حفره این جای خالی پر ناشدنی تر



۱ نظر:

Bahareh گفت...

سانکی پس چرا؟ چی شده مگه دختر؟
تو که کیک کاکایویی خوشمزه میتونی بپزی که نباید دلت بگیره.
تازه درست که تموم شد و دکتر شدی و پول دار هم شدی هر موقع خواستی میتونی برگردی.