۱۳۸۷ اسفند ۱۹, دوشنبه

تعطیلاتانه

هوا حسابی گرم شده. گفته بودم که اینجا بهار درست حسابی نداره: دو سه روزه که حسابی گرمه، یعنی به عنوان یک ایرانی، ظهراصلا دلت نمی خواد بری تو آفتاب. یه جورهایی بی ربط، اونم بعد از اون سرما و برف هفته ی پیش. شاید گل بکارم، دلم بنفشه می خواد.

همکلاسی هندیم معتقده که ما خیلی غربزده هستیم که بلد نیستیم با دست غذا بخوریم. منم دو تا دلیل پیدا کردم که با دست غذا خوردن بهتر از با قاشق چنگال غذا خوردنه: اول اینکه دیگه امکان نداره بسوزی، دوم اینکه لقمه گرفتن بیشتر طول میکشه و آدم آروم تر غذا می خوره.

بعد از سه سال رانندگی با ماشین دنده اتوماتیک، دارم روی مهارت قدیمی ماشین دنده ای روندن کار می کنم. به نظر خودم که پیشرفتم خوبه و دیگه زیاد به خودم نمی خندم. اما هنوز گاهی ماشین قار و قور می کنه! خیلی نگران بودم که نیم کلاچ یادم رفته باشه و تو سربالایی و پشت چراغ خطر هول بشم و بخورم به ماشین پشتی. تعلیم رانندگی کجایی که یادت بخیر!



۱۳۸۷ اسفند ۱۳, سه‌شنبه

دلم برای نوشتن تنگ میشه هی تو ذهنم می نویسم کلمه ها را قشنگ و ترتمیز می چینم پشت سر هم بعد میام اینجا و یادم میره همه چی

هنوز اونجوری که به دلم بشینه درسخون نشدم پس من کی درست میشم آخه

از نتایج مثبت شب امتحان کشف یه عالمه آهنگهای قدیمی پر خاطره است اما با این اینترنت دست و پا شکسته ایران چطوری میشه اینها رو باهاتون شریک بشم؟

امشب رفتم کارگاه آموزشی چطور با اتیکت شام بخوریم؟! جدی میگم اول آداب غذا خوردن را توضیح دادند بعد بهمون غذا دادند که تمرین کنیم

اینم به روزترین گزارش احوال من

پی نوشت من با نقطه مشکل دارم توی این ادیتور