۱۳۸۷ خرداد ۳۰, پنجشنبه

شب

یکی از چیزهایی که اینجا به شدت دوست ندارم، شبهاست دلم برای مغازه هایی که تا بوق سگ بازهستند و نیمه ی گرم سال که تا نیمه های شب پارک ها شلوغ هستند تنگ میشه دلم آخرشب کوه صفه و کناررودخونه قدم زدن می خواد
اینجا خبری از اون شبهای زنده و فعال نیست کسی نصفه شب قدم نمی زنه و بستنی نمی خوره تنها فعالیت شبانه بار رفتنه
تازه باز هم خوبه که ما در شهر دانشگاهی هستیم و جینگیل بچه ها زیاد وقت و بی وقت سرشون نمیشه وگرنه که ساعت نه شب به بعد غذا هم به زور پیدا می شد
حالا شب و نصفه شب که بیرون می روید فالوده که می خورین جای منم خالی کنین :)

هیچ نظری موجود نیست: